هر شب من از خیال تو سرشار می شوم هر صبح با اذان تو بیدار می شوم کارم فقط به راه شما خیره ماندن است شغل مرا نگیر که بیکار می شوم دست خودم که نیست مرا سرزنش مکن از سوی دل به عشق تو اجبار می شوم بیچاره من که از طرف چشمهای تو روزی هزار مرتبه احضار می شوم وقتی که نیستی چه امیدی به ماندنم از زندگی بدون تو بیزار می شوم برگرد تا دوباره به عشقت یقین کنم بی تو دچار شاید و انگار می شوم روزم به روزمرگی غیبتت گذشت اما دوباره شب زتو سرشار می شوم از رو نمی روم همیشه همین بوده ، باز هم فردا دچار این همه تکرار می شوم