نویسنده: عبدالحسین زرین کوب دل نوشته ای است زیبا و ماندنی، از شادروان زرین کوب که در اواخر عمر خویش نگاشته. این متن زیبا بیانگر عمق خلوص و صفا و راستیِ آن بزرگمرد از دست رفته است. یادش گرامی باد! این نوشته اینگونه آغاز می شود:
-حرف بزن،مرد،حرف بزن! دیگر فرصت چندانی باقی نیست... خاموشی در پیش است و فراموشی در پس... تا هنوز وقتی هست حرفی بزن!
-حرف،حرف! آخر اینهمه حرف چه فایده دارد.اگر هم آنچه را در دل داری هرگز به زبان نیاوری دنیا از اینکه هست نه بدتر میشود نه بهتر.دعوتگران و و دعوی داران از آغاز تا امروز آنهمه حرف زده اند.اگر دنیا با حرف درست میشد دیگر به حرف تو چه نیازی بود؟
در بین این دو صدا مردد ماندم.صدای اول وسوسه انگیز بود.میخواست مرا از ورطه فراموشی که به دنبال خاموشی پیش میآید بیرون بیاورد.اما صدای دوم تحذیرگر بود.
با این حال قلم را به دست گرفتم.بگذار چیزهایی را از آنچه هرگز با هیچ کس در میان نیاورده ام به قلم بیاورم.تردیدها،وسوسه ها،کجاندیشی هایی که کنجکاوی را در آستانه کفران اندیشی قرار میدهد! جای آن دارد که این چیزها هم فرصتی برای ظهور و بروز بیابند.نه،نمیتوانم.فریاد غریزه، انگیزه حفظ حیات که در آدمیزاد عقل نام دارد از این اندیشه بازم میدارد.
عجب که حتی در این سالهای پیری نیز،بیم از سوء تفاهم،بیم از خشونت عام و بیم از احتمال خطا،به من برای اظهار ناگفتهها رخصت نمیتواند داد.اما خاطرههای دور،گفت و شنودهایی که با دوستان داشته ام،تجربه دنیایی که بارها در ترس،در اضطراب و در فریب مستغرق بوده است عقده هایی است که آزارم میدهد و دوست دارم تا آنجا که صدای دوم راه نفسم را نبندد،آنها را به زبان بیاورم.