نجواهای یک بغض لبریز
دلتنگم ، همین ، و این نیاز به هیچ زبان شاعرانه ای ندارد
تا نهان سازم از تو بار دگر آه ... هرگز گمان مبر که دلم شاید اینرا شنیده ای که زنان آه، من هم زنم، زنی که دلش اعتراف - از : فروغ فرخزاد ================ خوب من حوصله کن، داد زدن ممنوع است! کم بکن، کم گله، فریـاد زدن ممنـوع اسـت! بیـن این قــوم که هـر کــار ثوابیست کباب دل دلســوخـتـه را بـــــاد زدن ممنـوع است! تیشـه بر ریشـه فرهــــاد زدن شـیـرین اسـت حـرفی از پیشــه فرهـــاد زدن ممنـوع است! بیـن ایـن قـــوم که از باکــرگی تـرشیــدنـد حرف از حجــله و دامـاد زدن ممنوع اسـت! «شادی» از منظــر این قوم گناهیست بزرگ بـزن آهنگ، ولی شـــاد زدن ممنوع است از : شادی صندوقی =========== ضربه خوردیم وشکستیم و نگفتیم چرا؟! ما دهان از گله بستیم و نگفتیم چرا؟! جای "بنشین" و "بفرما" "بتمرگی" گفتند ما شنیدیم و نشستیم و نگفتیم چرا؟ "تو" نگفتیم و "شمایی" نشنیدیم و هنوز ساده مثل کف دستیم و نگفتیم چرا؟! دل سپردیم به آن "دال" سر دشمن و دوست دشمن و دوست پرستیم و نگفتیم چرا؟ چه "چراها" که شنیدیم و ندانیم چرا ما همین بوده و هستیم و نگفتیم چرا؟! از : شادی صندوقی ============ هرچه کردم نشوم ازتو جدا، بدتر شد از دل مـا نرود مهر و وفــا ، بدتر شد ... مثـلا خواســتم این بــار موقـر باشــم و به جای تو، بگویم که شما ، بدتر شد آسـمان وقـت قـرار من و تــو ابری بود تـازه با رفتـن تـو وضـع هـوا بد تر شــد. این متانت به دل سنگ تو تاثیر نکرد بلکه برعکس ، فقط رابطـه ها بد تر شـد چاره دارو و دوا نیست،که حال بد من بی تو با خوردن دارو و دوا بد تر شد روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت آمدم پاک کنم عشـق تـو را بدتـر شـد ... از : شادی صندوقی
راز این خاطر پریشان را
می کشم بر نگاه ناز آلود
نرم و سنگین حجاب مژگان را
دل گرفتار خواهش جانسوز
از خدا راه چاره می جویم
پارساوار در برابر تو
سخن از زهد و توبه می گویم
با زبانم رفیق و همراهست
هر چه گفتم دروغ بود، دروغ
کی ترا گفتم آنچه دلخواهست
تو برایم ترانه می خوانی
سخنت جذبه ای نهان دارد
گوئیا خوابم و ترانه تو
از جهانی دگر نشان دارد
در دل «آری» و «نه» به لب دارند
ضعف خود را عیان نمی سازند
رازدار و خموش و مکارند
در هوای تو می زند پر و بال
دوستت دارم ای خیال لطیف
دوستت دارم ای امید محال