من می دونستم که قراره بیای...کسی تو فنجونم تو رو دیده بود
آرامشی بودم که قبلِ طوفان...پیش قدم های تو خوابیده بود
معجزه ی اومدنت همین بود...افسانه ای بودم که باور شدم
چیزی درون من نفس می کِشه...باکره ای بودم که مادر شدم
بعد از تو احساسم یه شب عوض شد...فهمیدم مادرم چرا عاشقه
من دختر جوونیَم،عجیبه...این روحیاتِ یک زنِ بالغه
وقتی که می ریزی به سمت دستام...باید فقط یک لحظه دریا بشم
تو بی نهایت شکل یوسف شدی...حس می کنم باید زلیخا بشم
حس می کنم که قبل از این یه جایی...من سال ها همبسترِ تو بودم
قسمتی از زندگیِ سابقت...من مطمئنم همسرِ تو بودم
من تو رو بهتر از خودت می دونم...اگر چه این حس واسه تو مبهمه
می دونم عاشق کدوم کتابی...من ساعتِ تولدت یادمه
تو اتفاق افتادی و پیش از این...منتظرت بودم دوباره بیای
فنجونِ من خوابِ تو رو دیده بود...من می دونستم که قراره بیای